من امروز بزرگ ترین سوال ِ بی جواب جهان ام
ای الهه ی الهام
بال چند سنجاقک را شکستم…
سرانجام زندگی ِ چند شاپرک را فراهم آوردم…
برای رساندن نامه هایم به سوی ِ تو
چند قاصدک را با نوازش ِ نفس هایم کُشتم…
که این چنین در هوای ِ نیامدنت
حیران ، رها شده ام؟
می شود سر از هوای دل انگیز ِ گفت و گوی ِ عمیق تنهایی مان در آوری؟
می شود سحرگاه ِ یک صبح ِ ساده
آنگاه که عطر واژه هایم شروع به وزیدن می کند
در پس ِ سکوت ِ ترانه ی اشک های شبانه
از خیر خوابو نهال ِ خیالم بگذری
و جامه ای به رنگ ِ زلال ِنور
به رنگ ِ حقیقی ِ واقعیت
به اندام ِ سرو گونه ات بپوشی؟
می شود روزی تو فرشته ی معصوم ِ من
انتهای حریر سفید لباسم را بگیری و
در باغ ِ بهشت ِ خوشبختی مان
که ثمر ِ دانه های عشق ِ کاشته در دلمان است
میان قهقهه های من بخندی
و من با ترانه ی لبخندت برقصم
و تو
امتداد ِ شادی ِ بی سبب این روح ِ سراسر درد شوی؟

- انواع متن زیبا (۳۲۷)
- دل نوشته های مجنون (۶)
- متن اهنگ (۹۷)
- متن های قدیمی یا دستهبندی نشده (۳۸۶)
- معرفی نرم افزار (۲)
- نوحه ، مذهبی (۲۳)